تخفیف !
هر بار که برای خرید می رفت , کلی تخفیف می گرفت.می گفت ːتو خرید بلد نیستی!یه بار با من
بیا ; برات یه تخفیف حسابی می گیرم.
آن روز با فروشنده جوان , با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد وخندید . نیم ساعت بعد , پس از
فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!

استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد , نگاه های هرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 12:38 توسط دخترک چادری
|